i wasnt drunk lady!

بعد از باز کردن چشمات، تمام اتفاقات دیشب از جلوی چشمت رد شدن. با بُهت زدگی و ترس، از حالت دراز کشیده خارج شدی و از اونجایی که آینه درست روبروی تخت بود، با موهای شلخته، ریمل های ریخته زیر چشمات بر اثر گریه، و کبودی های روی گردنت مواجه شدی.
× نه نه نه نه...
بلند شدی و لباس هات رو که اطراف تختِ اتاق کوچیک هتل افتاده بودن پوشیدی؛ و بعد از شستن صورتت، بی توجه به اینکه باید از منیجرت اجازه بگیری، از اتاق بیرون رفتی. با هر قدمت، ثانیه ای از دیشب به یادت میومد. نیاز داشتی یکی بهت بگه که همش فقط یه کابوس بوده... هر چند که اینطور نبود.
× کریس!
ناخودآگاه از دهنت پرید. با دیدن چان تهِ راهرو که با جونگین صحبت می‌کرد اولین واکنشت صدا زدن اسمش به طور غیر رسمی بود.
(جونگین)- نونا تو... چرا بیداری؟
بی توجه به جونگین، روت رو به سمت چان برگردوندی
× باید حرف بزنیم
با ترسی که توی چشماش بود، به مکنه گروه فهموند که باید اونجارو ترک کنه، و لحظه ای بعد صدای تو بلند شد.
× بهم بگو ‌که هیچ اتفاقی دیشب بین ما نیوفتاده
واکنش چان سریع تر از انتظارت بود، توی یه حرکت با گرفتن مچ دستت تورو به داخل اتاقش کشید و در رو قفل کرد.
سکوت ‌کرده بود، چند قدمی ازت دور شد، حتی نمیتونست توی چشمات نگاه کنه...
× چرا اینکارو کردی هااا؟[صدات بلند شد] چطور تونستی چان چطور تونستی[اشکی از گوشه چشمت به پایین ریخت]
÷[با تن صدای آهسته ای لب زد] درستش میکنم
×[همچنان با صدای بلند]چجوری میخوای درستش کنییی؟ میتونی زمانو به عقب برگردونی هوم؟...
همونطور به داد زدن ادامه میدادی، بی فکر حرف هایی میزدی که آنچنان محترمانه نبودن؛ و یهو، چان هم صبرش شکست. با صدای تقریبا بلندی که با زدن دستش روی میز کوچیک چوبی کنار تخت ایجاد کرد، تو ساکت شدی و اون شروع کرد...
÷ فکر میکنی حال من خوبه؟ فکر میکنی از اینکه با کسی که حکم خواهر کوچیکم داره رابطه داشتم خوشحالم؟[نفسی کشید و بعد داد بلندی زد] ننننهههههه ات نننهههههه.
با ناباوری بهش نگاه میکردی، اولین بار اون مرد رو تو چنین حالی میدیدی...
÷[با تن صدای آروم تری از قبل ادامه داد] هر دومون اشتباه کردیم[نفس عمیقی کشید] و هر دومون باید درستش کنیم
×[تک خنده ای از روی تمسخر زدی] تو حتی نمیتونی توی چشمام نگاه کنی اونوقت.... [ چند قدمی بهش نزدیک شدی] میخوای درستش کنی؟
•4 days later•
(هیونجین)- ببینم اون دوتا... حالشون خوبه؟
در حالی که نگاهش بین تو که روی کاناپه لم داده بودی و چان که پشت دسکتاپش نشسته بود جابه میشد؛ آهسته گفت و منتظر جوابی از سمت هان موند.
(هان)- [شونه بالا انداخت] از وقتی که از ژاپن برگشتیم کلا تغییر کردن، معلوم نیست دوباره بینشون چه اتفاقی افتاده[آهی کشید و جمله بعدیش رو بلند تر گفت] من دیگه حوصله درامای این پیرمرد و دخترش رو ندارم
با شنیدن حرف هان ناخودآگاه سری برگردوندی که باعث شد با چان چشم تو چشم بشی. چند روزی از اون اتفاق می‌گذشت و تو فقط دنباله‌رویِ رفتار های اون مرد بودی...
چند لحظه ای بعد، چان صحنه رو بدون توضیحی ترک کرد و دقیقه ای بعدش، تو هم از اتاق تمرین خارج شدی. بعد از طی‌کردن راهرو های پیچ در پیچ فروان، در آخر اون مرد رو روی بالکن دیدی و به سمتش قدم برداشتی؛
÷ چرا دنبالم اومدی؟
بی توجه به سؤالش، متقابلا سوالی کردی...
× رابطمون قراره همینطوری بمونه؟
در حالی که نگاهش به ماشین‌هایی بود که با سرعت حرکت میکردن لب زد،
÷ برات مهمه؟
×[بی درنگ جواب دادی] از اونجایی که قراره هفت سال دیگه کنارت آهنگ بسازم پس... آره مهمه.
چند ثانیه‌ای سکوت بینتون رو فرا گرفت و بعد، با سوالی غیر منتظره از جانبِ مرد کنارت شکسته شد.
÷ اون شب از قصد منو بوسیدی؟
×[با حالتی از شوک جواب دادی] چ....چی
به سمتت برگشت و بهت نگاه کرد
÷ خودتم میدونی که تو شروعش کردی ات[مکثی کرد] از قصد بود؟
با سردرگمی نگاهش کردی، نمیدونستی چه جوابی بهش بدی... اگه حقیقت رو میگفتی چه اتفاقی میوفتاد؟
÷ تو از اون رابطه لذت بردی درسته؟
سکوتِ عجیبی گرفته بودی. درسته که اولین بوسه از قصد بود ولی تو هیچوقت نمیخواستی به اون اتفاقات ختم بشه.
با دیدن سکوتت، سری تکون داد و بهت نزدیک شد؛ سرش رو کنار گوشت آورد و آهسته زمزمه کرد.
÷ منم اون شب مست نبودم خانوم کوچولو
با شنیدن این جمله و این حقیقت، چشمات گرد شدن...
ازت فاصله گرفت و از روی بالکن خارج شد. ثانیه ای بعد، صدای نوتیف گوشیت، به زمان حال برت گردوند و بدون لحظه‌ای مکث گوشیت رو چک کردی.
(چان اوپا)- فردا ساعت ۸، کافه نزدیک کمپانی میبینمت.

•end•

#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
دیدگاه ها (۵۵)

برگشتم(موقتی)!

I want a baby!

last night, last time

سناریو تکپارتی جونگین

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط